سبحان حاجی زاده

در این وبلاگ خاطرات و سایر چیز ها رو می گذارم

در این وبلاگ خاطرات و سایر چیز ها رو می گذارم

۲ مطلب با موضوع «داستان های کهن» ثبت شده است

 

داستان ارزش علم از جوامع الحکایات قابوسنامه

این کتاب مناسب ترین کتاب برای کودکان است و 36 قصه دارد نویسنده ی این کتاب سرکار خانم زینب علیزاده لوشابی می باشد و مجموعه ی قصه های کهن می باشد و ناشر آن هنارس است و از این قصه های کهن امیدوارم لذت برده باشید 

ممنون 

سبحان حاجی زاده

 

 

 

 

 

 

 

چو ضحاک شد بر جهان شهریار                               برو سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز                                     برآمد بر این روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان                                     پراگنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند                                   نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز                                   به نیکی نرفتی سخن جز به راز

زمانی که ضحاک بر جهان پادشاه شد، هزار سال بر تخت پادشاهی تکیه داشت. در دوران پادشاهی او رسم و آیین فرزانگان از بین رفت و هنر خوار و بی ارزش شد. دست دیوان و جادوگران باز شده و در همه جا پراکنده شدند. کار ضحاک همه غارت و کشتن و غذا دادن به ماران سر دوشش شد.

روزگار سپری می شد تا اینکه دو جوان برومند به نام های گرمایل و ارمایل نزد ضحاک آمدند و به عنوان آشپز در قصر پادشاه مشغول کار شدند. آنها هر روز از دو جوان یکی را می کشتند و دیگری را پنهان می کردن و با این تدبیر هر ماه سی جوان را از کشته شدن نجات می دادند. پس از گذشت چهل سال، ضحاک خوابی می بیند.

ضحاک در خواب دید که جوانی دلیر، جنگاور و پهلوان با دو تن دیگر به نزدیک او آمدند، آن جوان با گرزی که در دست داشت بر سر او کوفت و سپس دو دستش را استوار بست و او را به کوه البرز برد و در آنجا زندانی کرد. فردای آن روز تمام ستاره شناسان را از نقاط مختلف کشور جمع کرده و خواب خودش را برای آنها بازگو کرد.

ستاره شناسان از ترس ضحاک، جرات سخن گفتن نداشتند و با خود می اندیشیدند که اگر حقیقت خواب را تعبیر کنیم، جان خود را از دست خواهیم داد و اگر هم آن را درست تعبیر نکنیم باز جان ما را خواهد گرفت. آنها سه روز مهلت خواستند و چون دوران مهلتشان سرآمد یکی از آنها که زیرک نام داشت دلیری کرد و گفت که جوانی به نام فریدون وقتی که بزرگ شود جوانی دلیر و نیرومند می‌شود و سپاهی جمع می آورد و به تو حمله می کند و تو را اسیر و در دماوند به بند خواهد کشید. ضحاک هرچه به دنبال فریدون گشت او را پیدا نکرد.