سبحان حاجی زاده

در این وبلاگ خاطرات و سایر چیز ها رو می گذارم

در این وبلاگ خاطرات و سایر چیز ها رو می گذارم

۲ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

باسلام خاطره ی شب یلدا رو براتون تعریف می کنم شب یلدا  اولین شب فصل زمستان است و روز تولد داداشم سعید  هست. آن روز بهترین  روز زندگی من بود برای اینکه تولد یک دونه داداشم بوده من و پدر و مادرم دوستم حلما و مامان و باباش رو به خونه مون دعوت کردیم بیاد شب یلدا هر وقت آمدن کلی خوش گذرونی در خانه کردیم من  و حلما با هم حافظ خوانی  کردیم من 2 غزل از حافظ ، 1 داستان از شاهنامه فردوسی  و 1 غزل از دیوان شمس مولانا برایشان خواندم  و حلما  دوستم غزل یا رب این  نوگل خندان و گل عذاری را از حفظ برای ما  خواند. من با کمک مامانم یک کیک هندوانه ای درست کردیم که خیلی زیبا شده بود که شمع  کیک داداشم رو یک بار من و یک بار دوستم فوت کردیم بعد  یکم صحبت کردیم و کیک و ژله و توت فرنگی و کلی چیز خوردیم و بعد حلما دوستم رفت.

یادم رفت بهتون بگم حلما برای من و سعید  کادو آورده بود من کادو ام را باز کردم کتاب بوستان و گلستان بود من اون کتاب رو داشتم ولی فهمیدم که داستان و  نویسنده اش مثل هم نیست.

ممنون از همراهی شما

جناب سبحان حاجی زاده

 

 

سلام 

فوتبالم هست تماشا کنید

ممنون میشم