سبحان حاجی زاده

در این وبلاگ خاطرات و سایر چیز ها رو می گذارم

در این وبلاگ خاطرات و سایر چیز ها رو می گذارم

داستان شب یلدا

پنجشنبه, ۹ دی ۱۴۰۰، ۰۳:۵۴ ب.ظ

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

باسلام خاطره ی شب یلدا رو براتون تعریف می کنم شب یلدا  اولین شب فصل زمستان است و روز تولد داداشم سعید  هست. آن روز بهترین  روز زندگی من بود برای اینکه تولد یک دونه داداشم بوده من و پدر و مادرم دوستم حلما و مامان و باباش رو به خونه مون دعوت کردیم بیاد شب یلدا هر وقت آمدن کلی خوش گذرونی در خانه کردیم من  و حلما با هم حافظ خوانی  کردیم من 2 غزل از حافظ ، 1 داستان از شاهنامه فردوسی  و 1 غزل از دیوان شمس مولانا برایشان خواندم  و حلما  دوستم غزل یا رب این  نوگل خندان و گل عذاری را از حفظ برای ما  خواند. من با کمک مامانم یک کیک هندوانه ای درست کردیم که خیلی زیبا شده بود که شمع  کیک داداشم رو یک بار من و یک بار دوستم فوت کردیم بعد  یکم صحبت کردیم و کیک و ژله و توت فرنگی و کلی چیز خوردیم و بعد حلما دوستم رفت.

یادم رفت بهتون بگم حلما برای من و سعید  کادو آورده بود من کادو ام را باز کردم کتاب بوستان و گلستان بود من اون کتاب رو داشتم ولی فهمیدم که داستان و  نویسنده اش مثل هم نیست.

ممنون از همراهی شما

جناب سبحان حاجی زاده

 

  • سبحان حاجی زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی