داستان شب یلدا
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
باسلام خاطره ی شب یلدا رو براتون تعریف می کنم شب یلدا اولین شب فصل زمستان است و روز تولد داداشم سعید هست. آن روز بهترین روز زندگی من بود برای اینکه تولد یک دونه داداشم بوده من و پدر و مادرم دوستم حلما و مامان و باباش رو به خونه مون دعوت کردیم بیاد شب یلدا هر وقت آمدن کلی خوش گذرونی در خانه کردیم من و حلما با هم حافظ خوانی کردیم من 2 غزل از حافظ ، 1 داستان از شاهنامه فردوسی و 1 غزل از دیوان شمس مولانا برایشان خواندم و حلما دوستم غزل یا رب این نوگل خندان و گل عذاری را از حفظ برای ما خواند. من با کمک مامانم یک کیک هندوانه ای درست کردیم که خیلی زیبا شده بود که شمع کیک داداشم رو یک بار من و یک بار دوستم فوت کردیم بعد یکم صحبت کردیم و کیک و ژله و توت فرنگی و کلی چیز خوردیم و بعد حلما دوستم رفت.
یادم رفت بهتون بگم حلما برای من و سعید کادو آورده بود من کادو ام را باز کردم کتاب بوستان و گلستان بود من اون کتاب رو داشتم ولی فهمیدم که داستان و نویسنده اش مثل هم نیست.
ممنون از همراهی شما
جناب سبحان حاجی زاده
- ۰۰/۱۰/۰۹